جراحت

هیچ. حس همان لحظه

جراحت

هیچ. حس همان لحظه

تنفر

جمعه, ۱۶ دی ۱۴۰۱، ۱۰:۲۶ ب.ظ

نه تاکسی هست نه اتوبوس. یه نگاه به اسنپ میکنم یه نگاه به خیابون. پیش خودم میگم اگر این یکی ماشینه تاکسی نبود، با اسنپ میرم. بوق میزنه، پیدا نیست تاکسیه یا شخصی. وای میسته جلوی پام. تاکسیه. سوار میشم تا انقلاب. از ورودی مترو میام داخل. پله برقی اولو رد میکنم. یه سری کنار دیوارای راهرو مترو وایسادن به گیتار زدنو خوندن یه نفر گوش میکنن. اعتنا نمیکنم. هنوز به دستگاهای شارژ بلیط نرسیدم. یه مامان و بابا رو میبینم با دو تا بچه. کوچیکتره بغل باباشه و بزرگتره پست سر بقیه آروم راه میره. نگاه میکنم بهشون. کوچیکتره با تعجب نگاهم میکنه. دلم میخاد مثل همیشه لبخند بزنم بهش ولی نمیتونم. به خودم میگم این بچه ها که گناهی ندارن. ولی بازم نتونستم لبخند بزنم. یه مرد قبل از گیت زدن بلیط وایساده. دستش توی کیفشه دنبال کارت بلیطشه انگار ولی همه رو نگاه میکنه. نگاهش به من میفته. از اینکه نگاهش بهم افتاد متنفرم، از خودشم همینطور چون نگاه اونه. بلیطو میزنم وارد ایستگاه میشم. سمت خانوما میرم. دختره اول نشسته رلش کنارش لم داده. نمیخام به این که فک کنم شاید خستس که لم داده و از هردوشون متنفر میشم. مترو میاد سوار میشم دو تا دختر چادری همزمان از در جلوتر وارد میشن. میگنو میخندن. دیگه نمیتونم به شادیشون شاد باشم. نمیتونم با شادیشون لبخند بزنم. یه طرف دیگه رو نگاه میکنم و همونطور پوکر میمونم تا ایستگاه دروازه دولت که پیاده شمو خط عوض کنم. دوباره سوار مترو میشم از سمت خانوما. وارد مترو میشم ولی چندتا اقا پیاده میشن. اولین صحنه یه ردیف آقا نشستن پاشونو روی اون پا انداختن. تعجب میکنم مگه ته مترو نیس. حالا که چی؟ یعنی خیلی آزادی به ما خانوما دارین میدین با اینکارتون؟ حتی نگاه نمیکنم که چه شکلی ان. به خودم فرصت فکر متنفر شدن نمیدم. سریع گوشیمو در میارم که اتفاقایی که افتاده رو تایپ کنم. یه دو تا پسر اونطرف تر شروع کردن گیتار زدن. یه آهنگ عاشقانه خوندن و من متنفر شدم. متنفر از اینکه آهنگ عاشقانه از زبون اینا میاد بیرون. چند تا آهنگ خوندنو پیاده شدن همین الان. نگاهم به کفش مرد جلوییم افتاد. موهای پاش یه ذره پیدا بود. چندشم شد و دیگه نگاه نکردم. با یادآوری صحنه پاش میخام عق بزنم. من هنوز پوکر و بی احساس دارم مینویسم. آره من از مردا متنفر شدم. متنفر.

  • فاطمه ش. د

نظرات (۱)

  • آقای پدر
  • میبینم که سریع دست بکار شدی.

    طرز نوشتنت دوست دارم. جملات کوتاه و گنگ و که احساسات متفاوتی تحریک میکنه. یه جورایی شبیه نوشتن خودم.

    اما این همه مردستیزی از کجا میاد؟ به صغیر و کبیر هم رحم نکردی.

    پاسخ:
    آره. شاید یه جاییو میخواستم شخصی تر از کانالم..
    خوشحالم که مورد پسندتون بوده‌ :) ولی نوشتن من کجا نوشتن شما کجا..
    از دنیای ناشناخته و شاید زشت و منزجر کننده ای که نمیدونم بعضی یا همشون، حداقل کسایی که من باهاشون مرتبط بودم، دارن. هنوزم برام قابل هضم نیست چیزایی که از این دنیا دیدمو شنیدم :) 
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی